«و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است»
(شهید عبدالله محمودی)


دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 2 1394



دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 2 1394




.

.
.
ای شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده …

.
.
سری که هیچ سر آمدن نداشت آمد
بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد
بلند شد سر خود را به آسمان بخشید
سری که بر تن خود خویشتن نداشت آمد
.
.
هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده !!!
محمد026
.
.
گردان پشت میدون مین زمین گیر شد ، چند نفر رفتن معبر باز کنن …
15ساله بود ، چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده …
پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت : تازه از گردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پا برهنه رفت !
.
.
مکه برای شما ، فکه برای من !
بالی نمی خواهم ، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند …
“شهید آوینی”
محمد026
.
.
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد …
پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟
گفت : سربند یا زهرا !
گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟
گفت : نه ! آخه من مادر ندارم …
.


.
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم !

.
.
دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 2 1394
هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده !!!
دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 2 1394

سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند !
.
.

دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 2 1394
الهی! در شگفتم
از آنکه کوه را می شکافد
تا به معدن جواهر دست یابد، ولی خویش را نمی کاود تا به مخزن حقائق برسد
سپاس خدایی را که بسیار مهربان و بسیار بخشاینده و نزدیکترین کس به من حتی از خودم است
خدایا،حکمت قدم هایی را که برایم برمیداری بر من آشکار کن، تا درهایی را که بسویم می گشایی، ندانسته نبندم، و درهایی که به رویم میبندی، بهاصرار نگشایم
ما دو نفر اولین مخاطب نوشته هایمان هستیم
و آمده ایم تا در میان همه دویدن ها و روزمرگی های زندگی، این وبلاگ پناهمان باشد و در سایه آن کمی درنگ، کمی تامل و کمی سکوت کنیم
چرا که معتقدیم گاهی یک تلنگر کافیست
و امیدواریم که خویش را در خویش زندانی نکنیم
و پرواز را یاد بگیرم قبلا از آن که به اجبار پروازمان دهند...
دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 2 1394
شهادتمعرج عروج عاشقانی است که از قید جان گذشتند تابراق عشق آنان را به وادی عدم کشاند واین عدم یعنی دست یافتن به تمام اسرار عالم
به ادامه مطلب رجوع کنید
دسته ها :
دوشنبه بیست و یکم 2 1394
X